سه داستانک
*معمولا صبحها موقع نماز خوندن ما زمان ِ سبک شدن خواب پسری و بالتبع شیر نوش جان کردنشونه (از روز اول تولد همون حول و حوش 5 و 6 برای شیر بیدار میشد، نزدیکای ساعت تولدش)، بیشتر اوقات اول همسرم بلند میشه تا اگر بر اثر سر و صدا پسری بیدار شد من کنار پسری باشم و تندی بهش شیر بدم(یا به قولی سریع دهنشو با شیر ببندم )، برخی روزها که شب زودتر خوابیده باشه و یا ما دیرتر برای نماز بیدار شده باشیم با اینکه همسرم دزدانه در رو باز و بسته میکنه و کلا سایلنت کاراشو میکنه یک دفعه میبینیم که پسری خیلی شیک و بی سر و صدا همونطور که دراز کشیده تو جاش، سرشو کمی میاره بالا و با یک خنده ملیح و با حالتی خشنود از گرفتن دزدمون به من نگاه میکنه و بعد سرشو میچرخونه به طر...